قناء

لغت نامه دهخدا

قناء. [ ق َ ] ( ع اِ ) خوشه. ج، اقناء. || جانب دیوار که سایه بر وی رجوع کند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قناء. [ ق ِ ] ( ع اِ ) خوشه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). ج، اقناء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به ماده قبل شود.
قناء. [ ق َن ْ نا ] ( ع ص ) نیزه گر و صاحب آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). صاحب القناة ای الرمح. ( اقرب الموارد ). || کاریزکن. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ): و قناء آن را بر آن داشت؛ مالی بسیار بر آن خرج کرد. ( تاریخ قم ص 42 ).
قناء. [ ق ُ ] ( اِخ ) نام آبی است و بعضی از شاعران عرب درآن باره اشعاری دارند. رجوع به معجم البلدان شود.
قناء. [ ق َن ْءْ ] ( ع مص ) آمیختن شیر را به آب. || سیاه کردن ریش را یا خضاب کردن بحنا. || کشتن کسی را یا وادار کردن او را بر کشتن دیگری. || افکندن پوست را در دباغت. ( اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال لنورماند فال لنورماند فال احساس فال احساس