ممرد

لغت نامه دهخدا

ممرد. [ م ُ م َرْ رَ ] ( ع ص ) بناء ممرد؛ بنای ساده و مطول. بنای دراز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بنای درخشان و ساده و هموار. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). خانه ساده کرده. ( مهذب الاسماء ). ساده. مملس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : صرح ممرد من قواریر ( قرآن 44/27 )؛ طارمی است از آبگینه پاک ساخته و نسوداده. ( کشف الاسرار میبدی ج 7 ص 219 ). گفتی صرح ممرد است با جوشن مزرد. ( سندبادنامه ص 121 ). || بندکرده. محکم کرده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) بنای دراز و هموار و ساده .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُّمَرَّدٌ: صاف شده ( اسم مفعول از تمرید به معنای صاف کردن است)
ریشه کلمه:
مرد (۵ بار)
«مُمَرَّد» از مادّه «تَمرید ـ مُرُود» به معنای صاف است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم