مغنیاطیس

لغت نامه دهخدا

مغنیاطیس. [ م َ] ( معرب ، اِ ) مغناطیس. ( از فهرست ولف ) :
که دانا ورا مغنیاطیس خواند
که رومیش بر اسب آهن نشاند.فردوسی.تو از مغنیاطیس گیر این نشان
که او را کسی کرد آهن کشان.فردوسی.و رجوع به مغناطیس شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم