( معادة ) معادة. [ م ُ عادْ دَ ] ( ع مص ) بعد یک سال برانگیخته شدن درد مار گزیده و گویند عادته اللسعة و منه الحدیث : مازالت اکلة خیبر تعادنی یعنی همیشه عود می کند لقمه خیبر که زهرآلوده بود. عِداد. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ). درد مارگزیده. و آنچه بدان ماند به وقت خویش بازآمدن. ( تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به عداد شود. || همدیگر را آهنگ نمودن در کارزار. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).