لغت نامه دهخدا
شد میر رود نیل چو در نیل غرق شد
خاشاک وار بر سر آب آمدآن مشنگ.سوزنی.از می غفلت چو شود شاه دنگ
مال رعیت ببرد هر مشنگ.سراج الدین ( از انجمن آرا ).صحاح الفرس دزد را «درد» خوانده بمعنی درد و محن گرفته است. ( حاشیه برهان چ معین ). || قسمی از ریسمان. ( ناظم الاطباء ). || در گیلکی مشنگ بمعنی خل و ابله استعمال شود. قیاس شود با شنگ. ( حاشیه برهان چ معین ).
مشنگ. [ م ُ ش َ / م َ ش َ ] ( اِ ) نوعی از غله است. ( برهان ) ( غیاث ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ). کرسنه. گاودانه. ( فرهنگ فارسی معین ). خرفی. ( نوعی غله است ) ( بحر الجواهر ) نام غله ای است. ( انجمن آرا ). نوعی از غله که مشنج نیز گویند.و مشنگ تلخ ، کرسه تلخ. ( ناظم الاطباء ) : وطعامهم و الذرة الجلبان و یسمونه المشنک و منه یصنعون الخبز. ( ابن بطوطه ).
مشنگ. [ م ِ ش َ ] ( اِ ) مگس سبز که گوشت را گنده کند، و آن را مژمژ خوانند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).