مرهوب

لغت نامه دهخدا

مرهوب. [ م َ ] ( ع ص ) صیغه اسم مفعول از رهب ، که درست نباشد چرا که رهب ، ترسیدن ، لازم است. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). آن که از وی بترسند؛ واﷲ تعالی مرهوب ؛ أی ة مرهوب عقابه. ( ناظم الاطباء ) : رعیت بلدان ازمکاید ایشان مرهوب و لشکر سلطان مغلوب. ( گلستان ).
- مرهوب اللسان ؛ آنکه مردم از زبان او ترسند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
مرهوب. [ م َ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). اسد. ( اقرب الموارد ). || ( اِخ ) از اعلام است. || نام اسبی است. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

شیر بیشه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال تخمین زمان فال تخمین زمان استخاره کن استخاره کن فال نخود فال نخود