گنگبار

لغت نامه دهخدا

گنگبار. [ گ َ ] ( اِ مرکب ) جزایر. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). مجمعالجزایر :
همان تا بدین گنگبار از شگفت
چه بینیم کآن یاد باید گرفت.اسدی.شود از ابر تیغپیکر او
تربتش گنگ بار و دریابار.مسعودسعد. || ( اِخ ) مجمعالجزایر هند. دیبجات :
وز سهم آب رنگ حسام تو خسروا
آتشکده شود دل رایان گنگ بار.مسعودسعد.درخش برق این در سومنات است
خروش رعد آن در گنگ بار است.مسعودسعد.ز گنگبار در این وقت بازگشته بُوَد
گرفته گوهر حق را به تیغ تیز عیار.مسعودسعد.

فرهنگ فارسی

مجمع الجزایر هند دیجات : [ همان تا بدین گنگبار از شگفت چه بینیم کان یاد باید گرفت . ] ( گرشاسب نامه اسدی )
( اسم ) ۱ - ساحل جزیره . ۲ - مجموع. چند جزیر. نزدیک بهم مجمع الجزائر : همان تا بدین گنگبار از شگفت چه بینیم کان یاد باید گرفت . ( گرشا )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم