پوزش نمودن

لغت نامه دهخدا

پوزش نمودن. [ زِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) اظهار پوزش کردن :
برآید بکام تو این کار زود
چو بشنید سیندخت پوزش نمود.فردوسی.زمین را ببوسید و پوزش نمود
بر آن مهتری آفرین برفزود.فردوسی.کرم کرد و غم خورد و پوزش نمود
بداندیش را دل به نیکی ربود.سعدی ( بوستان ).بپایش درافتاد و پوزش نمود
بخندید لقمان که پوزش چه سود.سعدی ( بوستان ).و رجوع به پوزش شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) اظهار پوزش کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم