وضم

لغت نامه دهخدا

وضم. [ وَ ] ( ع مص ) بر تخته یا بوریا نهادن گوشت را، یا وضم ساختن جهت آن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گوشت بر خوان یا بر جایی که گوشت بر وی نهند، نهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || فرودآمدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). به کسی فرودآمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ناظم الاطباء ).
وضم. [ وَ ض َ ] ( ع اِ ) خوانک قصاب. ( مهذب الاسماء ). تخته و بوریا و مانند آن که بر وی گوشت نهند تا خاک آلود نگردد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). ج ، اوضام ، اَوْضِمة. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خوان نان پختن. ( مهذب الاسماء ). || ترکهم لحماً علی وضم ؛ فروافکند ایشان را و ذلیل و خوار و دردناک گردانید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت فال جذب فال جذب