مربوع

لغت نامه دهخدا

مربوع. [ م َ ] ( ع ص ) مرد میانه. ( منتهی الارب ). مرد نه دراز و نه کوتاه ، ای دوبهر. ( مهذب الاسماء ). مربوع الخلق ؛ مردی باشد دوبهری. ( ابوالفتوح رازی ) ( یادداشت مؤلف ). متوسطقامت که نه دراز باشد و نه کوتاه. ربعة.ربع. ( از متن اللغة ). || مرد تب ربع رسیده. ( منتهی الارب ). مرد گرفتار تب ربع. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مُربَع شود. || شجر مربوع ؛ درختی که باران بهاری بر آن باریده و سرسبز شده است. ( از متن اللغة ). || ( در اصطلاح عروض ) فعل چون از فاعلاتن خیزد و ربع شود آن جزو را مربوع خوانند. ( از المعجم ). و نیز رجوع به ربع شود.

فرهنگ عمید

در عروض، ویژگی پایه ای که در آن فاعلاتن به فَعَل تغییر یابد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال تک نیت فال تک نیت فال تک نیت فال تک نیت استخاره کن استخاره کن