متعلقان

لغت نامه دهخدا

متعلقان. [ م ُ ت َ ع َل ْ ل ِ ] ( اِ ) جمع متعلق. خویشاوندان. ( ناظم الاطباء ) : و اهل و متعلقان در آن حالت می گریستند. ( انیس الطالبین ص 33 ). و چون به منزل رسیدم نخواستم نیز که هیچکس از متعلقان از حال من باخبر شود. ( انیس الطالبین ص 30 ). دست تناول به طعام آنگه برند که متعلقان و زیردستان بخورند. ( گلستان ). کسی از متعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند. ( گلستان ). متعلقانش را که نظر در کار او بود و شفقت به روزگاراو، پندش دادند وبندش نهادند و سودی نکرد. ( گلستان چ قریب ص 134 ).

فرهنگ فارسی

خویشاوندان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال ورق فال ورق فال میلادی فال میلادی فال پی ام سی فال پی ام سی