مبرده

لغت نامه دهخدا

( مبردة ) مبردة. [ م َ رَ دَ ] ( ع ص ) مبرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هر چیزکه بدن را خنک کند. قیل لاعرابی مایحملکم علی نومةالضحی ، قال انها مبردة فی الصیف و مسخنة فی الشتاء. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مبرد شود. || ارض مبردة؛ زمین تگرگ رسیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم