لقای

لغت نامه دهخدا

لقای. [ ل ِ ] ( از ع ، اِ ) لقا. لقاء. دیدار. چهر. روی :
کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن
کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای.فرخی.و رجوع به لقاء شود.

فرهنگ فارسی

دیدارکردن، دیدار، روی وچهره هم میگویند
( اسم ) صورت چهره .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم