پیروزه گون. [ زَ / زِ ] ( ص مرکب ) مانند پیروزه. پیروزه وار. || برنگ پیروزه. پیروزه رنگ. پیروزه فام : تو گفتی گرد زنگارست بر آیینه چینی تو گویی موی سنجابست بر پیروزه گون دیبا.فرخی.فلک همچو پیروزه گون تخته نردی ز مرجانش مهره ز لؤلؤش خصلی.منوچهری.بپیروزی چو بر پیروزه گون تخت عروس صبح را پیروز شد بخت.نظامی.شاه را شد ز عالم افروزی جامه پیروزه گون ز پیروزی.نظامی.چارشنبه که از شکوفه مهر گشت پیروزه گون سواد سپهر.نظامی.وانکه بود از عطاردش روزی بود پیروزه گون ز پیروزی.نظامی.بدین طالع کزو پیروز شد بخت ملک بنشست بر پیروزه گون تخت.نظامی.در پیروزه گون گنبد گشادند به پیروزی جهان را مژده دادند.نظامی.- گنبد پیروزه گون ؛ مجازاً آسمان : گر آستان تو بالین سر کنم ز شرف رسد بگنبد پیروزه گون بی روزن.سوزنی.ز پیروزه گون گنبد انده مدار که پیروزباشد سرانجام کار.نظامی.
فرهنگ عمید
۱. به رنگ فیروزه. ۲. مانند فیروزه.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- مانند پیروزه فیروزه دار. ۲- برنگ پیروزه فیروزه فام : توگفتی گرد زنگارست بر آیین. چینی توگفتی موی سنجابست بر پیروزه گون دیبا. ( فرخی ) یا پیروزه گون تخت . ۱-تختی از پیروزه . ۲- سریری برنگ پیروزه . ۳- آسمان : به پیروی چو بر پیروزه گون تخت عروس صبح را پیروز شد بخت ... ( نظامی ) یا گنبد پیروزه گون . ۱- گنبدی از پیروزه قبه ای ساخته از فیروزه . ۲- گنبدی برنگ پیروزه . ۳- آسمان : گر آستان تو بالین سر کنم ز شرف رسد بگنبد پیروزه گون بی روزن . ( سوزنی ) ز پیروزه گون گنبدانده مدار که پیروزه باشد سرانجام کار. ( نظامی )