یک قلمه

لغت نامه دهخدا

یک قلمه. [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ م َ / م ِ ] ( ص نسبی ، اِ مرکب )کل. تمام. مجموع. همه. ( یادداشت مؤلف ) : قاضی از عالم رفته مولانا ضیاءالدین قاضی یک قلمه کرمان شده. ( مزارات کرمان ص 22 ). و رجوع به یک قلم شود.

فرهنگ فارسی

کل تمام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال تماس فال تماس فال فنجان فال فنجان فال تاروت فال تاروت