یک جان

لغت نامه دهخدا

یک جان. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) یکدل. ( از آنندراج ). دوست. ( ناظم الاطباء ). صمیمی. متحد.
- یک جان شدن ؛ متحد و متفق شدن. صمیمی شدن. یکی شدن :
تا من و توها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند.مولوی.

فرهنگ فارسی

یکدل دوست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال راز فال راز فال مکعب فال مکعب فال نوستراداموس فال نوستراداموس