کار فرمودن. [ ف َ دَ ] ( مص مرکب ) به عمل آوردن و درج نمودن. ( غیاث ). استعمال کردن. به کار بردن : یاران حسین [ بن ] علی همه برابر دست بتیر انداختن بردند و دیگر سلاحها کار نفرمودند. ( تاریخ سیستان ص 291 ). نخست آهنگری با تیغ بنمای پس آنگه صیقلی را کار فرمای.نظامی.تو گر پرنیانی نیابی مجوش کرم کار فرما و حشوش بپوش.سعدی ( بوستان ). || دستور کار دادن. ارجاع شغل : غلامیست در خیلم ای نیکبخت که فرمایمش وقتها کارسخت.سعدی ( بوستان ).هر که ناآزموده را کار بزرگ فرماید ندامت برد. ( گلستان ). خواجه فقاعی را گفتند که ایشان را کار فرمای تا آخر روز. ( انیس الطالبین ص 220 ). - کار فرمودن کسی یا کسانی را ؛ به بیگاری و سخره گرفتن : و چهل مرد را گرفت از خوارج و بند برنهاد و به بست فرستاد که کارشان فرمایند و تا آنجا سرای بنا کنند. ( تاریخ سیستان ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - استعمال کردن بکار بردن بعمل آوردن : [ یاران حسین ( بن ) علی همه برابر دست بتیر انداختن بردند و دیگر سلاحها کار نفرمودند ] . ( تاریخ سیستان ) ۲ - کاری رجوع کردن دستور کاری دادن : [ غلامی است در خیلم ای نیکبخت . که فرمایمش وقتها کار سخت ] . ( بوستان ) ۳ - بیگاری گرفتن بکار بیمزد واداشتن : [ و چهل مرد را گرفت از خوارج و بند بر نهاد و به بست فرستاد که کارشان فرمایند تا آنجا سرای بنا کنند ... ] . ( تاریخ سیستان )