لغت نامه دهخدا
ونک.[ وَ ] ( ص ) ونگ. رجوع به ونگ شود. || زشت و کریه. ( برهان ). || کریه و رکیک. ( انجمن آرا ). ( آنندراج ). داعی الاسلام در فرهنگ نظام گوید: جهانگیری معنای دیگر آن را ( ونگ را ) رکیک و کریه نوشته اما شاهد نیاورده است و سراج احتمال درستی داده که کریه مصحف گربه است که معنی ونک با کاف تازی است و چون کاف تازی و گاف فارسی در رسم الخط قدیم یک طور نوشته می شد این گونه تصحیفات رو داده است. ( فرهنگ نظام ). || ( اِ ) صدا و آواز. ( برهان ). مبدل بانگ است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). ونگ. رجوع به ونگ شود.
ونک. [ وَ ن َ ] ( اِ ) جانوری است بی دم کبودرنگ شبیه به گربه ، و به عربی وبر می گویند. ( برهان ). جانوری است شبیه و مانند گربه بی دم که به عربی وبر گویند. ( انجمن آرا ).
ونک. [ وَ ن َ ] ( اِخ ) دهی جزو بخش شمیران شهرستان تهران ، در 8 هزارگزی شمال باختری تهران قرار گرفته و سردسیر است. 806 تن سکنه دارد. آب آن از 5 رشته قنات و در بهار از رودخانه اوین درکه حق آب دارد و محصول آن غلات ، اسپرس ، مختصر بنشن ، توت ، گردو، انار، انواع میوه جات است. توت ونک به خوبی معروف است. سابقاً در تابستان در حدود 100 خانوار از تهران به این ده آمده و ساکن می شده اند، اما اکنون ابنیه و عمارات بسیار در آنجا ساخته شده است و سکنای دائم در آن می کنند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
ونک. [ وَ ن َ ] ( اِخ ) قصبه بخش سمیرم بالا از شهرستان شهرضای اصفهان. سکنه ٔآن 3000 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).
ونک. [ وَ ن َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چناررود بخش آخوره شهرستان فریدن اصفهان. سکنه آن 225 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).