لغت نامه دهخدا
مخسبید ناایمن از شهریار
مدارید ز اندیشه جان را نزار.فردوسی.چونکه بجای تو در ای چرخ پیر
خلق بجان یکسره ناایمن است.ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 75 ).گر مار نئی ، مردمی ، از بهر چرایند
مؤمن ز تو ناایمن و ترسان ز تو ترسا.ناصرخسرو.قمر ز قبضه شمشیر تست ناایمن
زحل ز پیکر پیکان تست ناپروا.امیرمعزی.وندرین آرزو همی باشم
زانکه ناایمنم ز کید حسود.سوزنی.خرد ناایمن است از طبع ز آن حرزش کنم حیرت
چو موسی زنده در تابوت از آن دارم بزندانش.خاقانی.از جانب برادر ناایمن بود وبا کمال شهامت و خشونت جانب او می شناخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 153 ). لشکر ابوعلی چون غدر دارا بدیدند، از دیگران ناایمن گشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 209 ).