لغت نامه دهخدا
- خواه و ناخواه ؛ طوعاً و کرهاً.
- ناخواه کسی ؛ برخلاف میل او. به خلاف خواست او. علی رغم او :
آن چنان کز عطسه ای و خامیاز
این دهان گردد به ناخواه تو باز.مولوی.که کسی ناخواه او و رغم او
گردد اندر ملکت او حکم جو.مولوی.چون کسی ناخواه وی بر وی براند
خاربن در باغ ملک او نشاند.مولوی.