کفین

لغت نامه دهخدا

کفین. [ ک َ ] ( اِ ) یعنی امر که بمعنی کار است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چیز. کار. کاروبار. ( ناظم الاطباء ).
- کفین نیستی ؛ یعنی امر عدمی.( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
- کفین هستی ؛ یعنی امر وجودی. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) .
کفین. [ ک َف ْ ف َ ] ( ع اِ ) تثنیه کف در حالت نصبی و جری. دو کف : همه تن زن عورت است سوای وجه و کفین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به کف شود.
کفین. [ ک ُ ] ( اِخ ) از قرای بخارا یا موضعی است به بخارا و کفینی منسوب بدان است. ابومحمد عبداﷲبن محمد الحاکم بدین نسبت مشهور است. و ابومحمد عبدالرحمان بن احمد کرمینی و جز او از وی روایت کنند. ( از لباب الانساب ).

فرهنگ عمید

=کف۳

فرهنگ فارسی

( اسم ) تثنی. کف دو کف دست .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم