لغت نامه دهخدا
نه جامه کبود و نه موی دراز
نه اندر سجاده نه اندر وطاست.ناصرخسرو.در این خانگه غم مقیم است کاو را
به جزپرده دل وطائی نیابی.خاقانی.چون وحش پای بند سپهر و زمین مباش
منگر وطای ازرق و مگزین غطای خاک.خاقانی.در راه که اورا می بردند مؤذنی بانگ میگفت ، چون به کلمه شهادت رسید انگشت از وطا برآورد و فریاد از مردمان برآمد... ( تذکرة الاولیاء عطار ). رجوع به وطاء شود.