واری

لغت نامه دهخدا

واری. ( ع ص ) وار. آتشزنه که زود آتش دهد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بسیارپیه. فربه پیه. پیه ناک. آکنده و فربه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). فربه. ( منتهی الارب ). پیه آکنده و فربه. ( از اقرب الموارد ). || مسک وار، مشک نیکو و جید. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). مسک وار؛ مشک جید نیکو. ( منتهی الارب ).
واری. ( پسوند ) همچو باشد چنانکه گویند گل واری یعنی همچو گل و نبات واری یعنی همچو نبات ، لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود. ( برهان ). وارینه. ( برهان ) ( آنندراج ). مانا. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به وار شود.

فرهنگ فارسی

جزو موخر بعض کلمات و آن در حقیقت مرکب است از صفت مختوم به - وار ی : امید واری عیال واری .
همچو باشد چنانکه گویند کل واری یعنی همچو گل و نبات واری یعنی همچو نبات لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود .

دانشنامه عمومی

واری ( به لاتین: Warri ) یک شهر و شهر بندری در نیجریه است که در ایالت دلتا واقع شده است.
واری (یونان). واری ( یونانی: Βάρη ) شهری در حومه جنوبی آتن و در شرق آتیکا است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم