گوهرپاش. [ گ َ / گُو هََ ] ( نف مرکب ) پاشنده گوهر. نثارکننده گوهر. گوهرریز. گوهربار : اگر سخاوت باید کفش به روز عطا چو بحر گوهرپاش است وابر زرافشان.فرخی. || کنایه از بارنده است : گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود.فرخی. || کنایه از فصیح و بلیغ باشد : گر شکافی به معرفت همه موی ور زبان تو هست گوهرپاش یک سر موی بیش و کم نشود ز آنچه بنگاشت در ازل نقاش.عطار.
فرهنگ عمید
پاشندۀ گوهر، گوهرافشان.
فرهنگ فارسی
(صفت ) ۱ - پاشند. گوهر نثار کنند. جواهر : اگر سخاوت باید کفش بروز عطا چو بحر گوهر پاش است و ابر زرافشان . ( فرخی ) ۲ - بارنده ( قطرات ) . ۳ - فصیح و بلیغ : گر شکافی بمعرفت همه موی ور زبان تو هست گوهر پاش ... ( عطار )