گوهرنشان. [ گ َ / گُو هََ ن ِ ] ( نف مرکب ) نشاننده گوهر و دُرّ. || ( ن مف مرکب ) گوهرنشانده. گوهر که در آن به کار رفته باشد. که در او گوهر نشانده باشند : چنین زیور نغز گوهرنشان به نوشابه دادند گوهرکشان.نظامی.ز طوق زر و تاج گوهرنشان شد از سرفرازان و گردنکشان.نظامی. || فصیح. بلیغ : دهان و لبش بود گوهرفشان سخن گفتنش بود گوهرنشان.فردوسی.
فرهنگ عمید
آنچه بر آن جواهر نشانده باشند.
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) نشانند. گوهر جواهر نشان . ۲ - آنچه که در آن گوهر نشانده باشند : ز طوق زر و تاج گوهر نشان شد از سر فرازان و گردنکشان . ( نظامی ) ۳ - فصیح و بلیغ : دهان و لبش بود گوهر فشان سخن گفتنش بود گوهر نشان .