کاروان سالار

لغت نامه دهخدا

کاروانسالار. [ کارْ / رِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) قافله باشی. قافله سالار :
ضمیرش کاروانسالار غیب است
توانا را ز دانائی چه عیب است.نظامی.تیز در ریش کاروانسالار
گر بدان ره رود که خر خواهد.سعدی ( از هزلیات ).

فرهنگ معین

(ص مر. ) رییس کاروان ، قافله - سالار.

فرهنگ عمید

رئیس و سرپرست کاروان، قافله سالار.

فرهنگ فارسی

قافله سالار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال مکعب فال مکعب فال رابطه فال رابطه فال احساس فال احساس