پوسه

لغت نامه دهخدا

پوسه. [ س َ/ س ِ ] ( اِ ) ریسمانی را گویند که بوقت رشتن بر دوک پیچند. ( برهان قاطع ). || مخفف پوسته. پوستکی بس نازک جدا شده از چیزی . صفیحه. ورقه. پشیزه. پوسه پوسه ؛ پشیزه پشیزه ، ورقه ورقه. پوسه پوسه شدن ؛ ورقه ورقه شدن. چنانکه طلق و زرنیخ و عنبر و مانند آن و ظاهراً اصل آن پوسته وپوستک باشد. رجوع به پوسته و رجوع به پوستک شود. || قطعات سپید و نازک که گاه شانه کردن موی سر بگاه شوخگنی فروریزد. شوره. هبریه. مشاطه . مخفف پوسته. || تو. تا. لا: دیوار دو پوسه یا سقف دو پوسه ؛ دارای دو تو.

فرهنگ معین

(س ِ یا سَ ) (اِ. ) ریسمانی که به وقت رشتن بر دوک پیچند.
( ~. ) (اِمر. ) = پوسته : ۱ - پوستکی بسیار نازک جدا شده از چیزی ، ورقه ، صحیفه ، پشیزه . ۲ - قطعات سفید و نازکی که هنگام شانه کردن موی سر - - زمانی که چرک باشد - - فرو ریزد، شوره ۳ - تو، تا، لا.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- پوستکی بسیار نازک جدا شده از چیزیورقهصحیفهپشیزه .۲- قطعات سفید و نازکی که هنگام شانه کردن موی سر - زمانی که چرک باشد-فرو ریزدشوره.۳- تو تا لا : دیوار دو پوسه سقف دو پوسه .

ویکی واژه

پوسته:
پوستکی بسیار نازک جدا شده از چیزی، ورقه، صحیفه، پشیزه.
قطعات سفید و نازکی که هنگام شانه کردن موی سر - - زمانی که چرک باشد - - فرو ریزد، شوره
تو، تا،
ریسمانی که به وقت رشتن بر دوک پیچند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال فنجان فال فنجان فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس