وارستن

لغت نامه دهخدا

وارستن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) وارهیدن. رها شدن. خلاص یافتن. آزاد شدن. رستن :
سلاح من ار با منستی کنون
بر و یال تو کردمی غرق خون
به تیغ نبردی ترا خستمی
وزین گفت بیهوده وارستمی.فردوسی.دست و پایی زدیم در نگرفت
پشت پایی زدیم و وارستیم.ابن یمین.رجوع به رستن و وارهیدن شود.

فرهنگ عمید

بازرستن، بازرهیدن، رها شدن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - رهاشدن خلاص شدن : (( بتیغ نیروی ترا خستمی وزین گفت بیهوده وارستمی . ) ) ۲ - آزاده گردیدن حریت یافتن .
وارهیدن رها شدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم