وارستن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) وارهیدن. رها شدن. خلاص یافتن. آزاد شدن. رستن : سلاح من ار با منستی کنون بر و یال تو کردمی غرق خون به تیغ نبردی ترا خستمی وزین گفت بیهوده وارستمی.فردوسی.دست و پایی زدیم در نگرفت پشت پایی زدیم و وارستیم.ابن یمین.رجوع به رستن و وارهیدن شود.
فرهنگ عمید
بازرستن، بازرهیدن، رها شدن.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - رهاشدن خلاص شدن : (( بتیغ نیروی ترا خستمی وزین گفت بیهوده وارستمی . ) ) ۲ - آزاده گردیدن حریت یافتن . وارهیدن رها شدن