قعد

لغت نامه دهخدا

قعد. [ ق َ ] ( ع اِ ) مصاحب و همنشین. ( آنندراج ).
قعد. [ ق َ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ قاعد، چون خدم ج ِ خادم. || خوارج. || آنانکه دیوان ندارند. || آنانکه به کارزار روند. || عذره. || ( اِمص ) ان یکون بوظیف البعیر استرخاء و تطامن. ( اقرب الموارد ).
قعد. [ ق ُ ع ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ قَعود. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قعود شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَعَدَ: نشست
ریشه کلمه:
قعد (۳۱ بار)
نشستن. . ما در مقاعد آسمان برای استراق سمع می‏نشستیم. به کوتاهی از کار نیز اطلاق می‏شود مثل . آنکه به خدا و رسول دروغ گفتند کوتاهی کردند . قعود: جمع قاعد نیز آمده است مثل سجود جمع ساجد . قیام جمع قائم و قعود جمع قاعد است یعنی آنکه خدا را درحال ایستاده و نشسته و خوابیده یاد می‏کنند. قعید: صفت مشبهه و مفید دوام است لذا طبرسی در . فرموده مراد از قعید ملازمی است که پیوسته هست نه قاعد ضد قائم و اهل لغت آن را حافظ گفته‏اند. مقعد: مصدر میمی و اسم مکان هر دو آمده است مثل . که مصدر میمی است و مثل . که اسم مکان می‏باشد یعنی: در مجلس راستین نزد پادشاه توانا. مقاعد: جمع مقعد است . و چون از نزد عائله ات خارج شدی برای مومنان مواضعی برای جنگ آماده می‏کردی. قواعد: جمع قائده است . زنان بازنشسته که رغبتی به نکاح ندارند. آن در آیه جمع قاعده به معنی پایه هاست یعنی آنگاه که ابراهیم پایه‏های کعبه را بالا می‏برد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم