فحشاء

لغت نامه دهخدا

فحشاء. [ ف َ ] ( ع اِمص ، اِ ) معصیت زشت. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مجمل اللغه ). بدی که از حد درگذرد. ( زمخشری ). زشت کاری. ( ربنجنی ). هو ما ینفرعنه الطبع السلیم و یستنقصه العقل المستقیم. ( تعریفات ). || زنا. ( منتهی الارب ). || نابکاری. ( تفلیسی ). || بی فرمانی. ( ربنجنی ). || زفتی در اداء زکات. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فاحشه. ( اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم