غریونده

لغت نامه دهخدا

غریونده. [ غ ِ ری وَ دَ / دِ ] ( نف ) نعت فاعلی از غریویدن. آنکه غریو کند. بانگ و فریاد برآورنده. شور و غوغا کننده. رجوع به غریو شود :
ز بس کینه بهزاد آمد به زیر
غریونده مانند غرنده شیر.فردوسی.ز پهلوی ره شیری آمد پدید
غریونده چون رعد در کوهسار.فرخی.

فرهنگ عمید

خروشنده، فریادکننده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم