غبار گشتن

لغت نامه دهخدا

غبار گشتن. [ غ ُ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) گرد شدن. خرد گشتن. نرم شدن. ذره ذره شدن. و رجوع به غبار شدن شود :
این اهل قبور خاک گشتند و غبار
هر ذره ز هر ذره گرفتند کنار.خیام.خاکی که زیر سُم ِّ دو مرکب غبارگشت
پیداست تا چه مایه بود خونبهای خاک.خاقانی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گرد شدن نرم و خرد گشتن ذره ذره شدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال قهوه فال قهوه فال چای فال چای فال پی ام سی فال پی ام سی