شرمندگی

لغت نامه دهخدا

شرمندگی. [ ش َ م َ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) خجلت. شرمساری. شرمنده بودن. ( فرهنگ فارسی معین ).حیا و خجالت و شرم. ( ناظم الاطباء ). انفعال. خجلت. خجل. شرمساری. استحیاء. ( یادداشت مؤلف ):
در جمع هرزه گویان از گفت بد چه عیب است
شرمندگی نیارد درتشتخانه ای تیز.امیرخسرو دهلوی.رجوع به شرمساری و شرمنده شود.
- شرمندگی یافتن؛ مرادف خجالت کشیدن باشد. ( آنندراج ):
خویش را آراستی هر روز بر رنگ دگر
بارها شرمندگی نقاش رنگ آمیز یافت.خواجه آصفی ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

خجلت، شرمساری، شرمنده شدن، شرمنده بودن.

فرهنگ فارسی

خجلت شرمنده بودن شرمساری.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم