غریق گشته

لغت نامه دهخدا

غریق گشته. [ غ َ گ َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) غرق شده. غرق گشته. مستغرق. رجوع به غرق و غرق شده شود :
مردی غریق گشته بحر تحیرم
رندی غریب مانده به کوی قلندرم.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 313 ).

فرهنگ فارسی

غرق شده غرق گشته مستغرق
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال تاروت فال تاروت فال احساس فال احساس فال احساس فال احساس