عطابخش

لغت نامه دهخدا

عطابخش. [ ع َ ب َ ] ( نف مرکب ) بخشنده عطا. جوانمرد. سخی. گشاده دست. ( ناظم الاطباء ) :
مردیست سخاپیشه و مردیست عطابخش
با خلق نکوکار بکردار و به گفتار.فرخی.ای عطابخش پذیرنده و خواهنده سپاس
رأی تو خوبی و آئین تو فضل و احسان.فرخی.من ثناگوی بزرگانم و مداح ملوک
خاصه مدحتگر آن راد عطابخش کریم.فرخی.چو خط دست عطابخش تو به زیبایی
کدام جعد مسلسل کدام زلف وغیش.اسدی.ثنانیوش و عطابخش باش از پی آنک
ثنانیوش و عطابخش راست طول بقا.سوزنی.پیشت آرم ذات یزدان را شفیع
کش عطابخش و توانا دیده ام.خاقانی.عدل او چون فضل و فضلش چون ربیع
این عطابخش آن خطابخشای باد.خاقانی.عمر خسرو طلب ار نفع جهان می طلبی
که وجودیست عطابخش و کریم ونفاع.حافظ.پیر دردی کش ما گرچه ندارد زرو زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدائی دارد.حافظ.

فرهنگ عمید

بخشنده، سخی.

فرهنگ فارسی

بخشنده عطا جوانمرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم