لغت نامه دهخدا
صیدگاه ملک دادگر عادل را
بازنشناختم امروز همی از محشر.فرخی.گر خاک صیدگاهش بگذارد آسمانها
بهر حنوط رضوان تحفه برد شمالش.خاقانی.صیدگاهش ز خون دریا جوش
گاه گرگینه گه پلنگی پوش.نظامی.ناتوان مرغی چو من در صیدگاه حشر نیست
می پرم چون رنگ نتوان دید پرواز مرا.رضی دانش ( از آنندراج ).رجوع به صیدگه شود.