صراف خزان

لغت نامه دهخدا

صراف خزان. [ ص َرْ را ف ِ خ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از خورشید است. || بادخزان. || فصل خزان. ( برهان ) :
گرنه صراف خزان کیسه فشان شد در باغ
چو چمن ها ز زهابش همه یکسر ذهب است .انوری ( از انجمن آرای ناصری ).مؤلف آنندراج این بیت را به ملا منیرنسبت داده است.

فرهنگ فارسی

کنایت از خورشید است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم