شحیح

لغت نامه دهخدا

شحیح. [ ش َ ]( ع ص ) حریص. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بخیل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، شِحاح ، اءَشِحَّة، اَشِحّاء. ( اقرب الموارد ) :
چون امیرش دید گفتش کای وقیح
گویمت چیزی منه نامم شحیح.مولوی.- شحیح بحیح ؛ از اتباع است. سخت حریص. سخت بخیل. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. بخیل.
۲. حریص، آزمند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال شمع فال شمع فال تماس فال تماس فال احساس فال احساس