شاه غازی

لغت نامه دهخدا

شاه غازی. [ هَِ ] ( ترکیب وصفی ، اِمرکب ) شاه غزاکننده. سلطان بجنگ کفار رونده. امیر جنگاور. سلطان غازی. هر پادشاه جنگجو را غازی گویند وگاهی بعضی از پادشاهان بعد از عنوان «شاه » این کلمه را روی سکه ها افزوده اند. ( النقود العربیة ص 134 ).
شاه غازی. [ هَِ] ( اِخ ) لقب گروهی از امرای رستمدار مازندران. رجوع به تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ص 107 و حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 2 ص 331 و غازی و غازی شاه شود.
شاه غازی. [ هَِ ] ( اِخ ) نام یکی از پسران یزدگرد. ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان نویسد: چنین آورده اند که چون یزدگرد از سپاه اسلام منهزم شد بخراسان آمد. او را سه پسر بود کیخسرو و هرمزد و شاه غازی [ کذا ] هر سه را بجانب طبرستان فرستاد و آن مواضع را در میان ایشان تقسیم کرد. ( تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ص 155 ).
شاه غازی. [ هَِ ] ( اِخ ) مؤلف حبیب السیر نویسد: چون استندار حسام الدوله اردشیر وفات یافت استندار شهرآکیم که برادر او بود مدت سی سال جای او را گرفت و پس از درگذشت وی پسرش فخرالدوله نام آوربن شهرآکیم که شاه غازی لقب داشت در رستمدار به تخت نشست و او پادشاهی بود عادل و رعیت پرورو مدت سی سال حکومت کرد و در سال 761 هَ. ق. درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ کتابخانه خیام ص 331 ج 3 و زامباور ج 2 ص 291 شود.
شاه غازی. [ هَِ ] ( اِخ ) لقب دومین فرزند فخرالدوله حسن که آخرین فرد سلسله باوند بوده است و در سال 745 هَ. ق. بدست کیابیان جلابی منقرض گردیده است. ( حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 3 ص 337، 336 ).
شاه غازی. [ هَِ ] ( اِخ ) امیر غازی. لقب امیرمبارزالدین محمد آل مظفر است. رجوع به مبارزالدین محمد شود.
شاه غازی. [ هَِ ] ( اِخ ) لقب رستم بن علاءالدوله علی بن رستم از امرای مازندران است. ( حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 2 ص 420 ). و نیز رجوع به غازی شاه و رستم شود.

فرهنگ فارسی

لقب گروهی از امرای رستمدار مازندران
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال تک نیت فال تک نیت