سمل. [ س َ ] ( ع مص ) پاک کردن حوض را از گل و لای. || صلح کردن میان قوم. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). صلح افکندن میان قوم. ( تاج المصادر بیهقی ). || گل و لای آوردن دلو با آب اندک. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || کور کردن چشم کسی را و بیرون نمودن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). چشم برکندن. ( تاج المصادر بیهقی ). سملت عینه ( مجهولا )دعای بد است یعنی کور باد چشم او. ( ناظم الاطباء ). سمل. [ س َ م ِ ] ( ع ص ) کهنه ( جامه ). ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). سمل. [ س َ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ سَمَلَة و سُملَة. به معنی اندک آب در بن خنور مانده یا عام است. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به سمله شود.
فرهنگ عمید
۱. کندن چشم کسی، کور کردن. ۲. پاک کردن حوض از گل ولای. ۳. اصلاح کردن میان مردم. جامۀ کهنه.
فرهنگ فارسی
جمع سمله . بمعنی اندک آب در بن خنور مانده یا عام است .