نوبت به معنای فرصت و زمانی است که برای انجام کاری مشخص در نظر گرفته میشود. این مفهوم میتواند به معنای زمان خاصی باشد که فرد باید در آن کار یا فعالیتی را انجام دهد. همچنین نوبت به معنای مرتبه و ترتیب نیز به کار میرود. در حوزه پزشکی، نوبه به شرایطی اطلاق میشود که در آن فردی در زمانهای معین، مانند هر روز یا هر چند روز یک بار، دچار تب یا بیماری میشود. این نوع نوبتگذاری به پزشکان کمک میکند تا تشخیص بهتری برای درمان بیمار داشته باشند. در واقع، نوبت به ما این امکان را میدهد که زمانها و مراحل مختلف زندگی و درمان را بهتر مدیریت کنیم و از فرصتهای موجود به نحو احسن بهرهبرداری کنیم. این مفهوم در زندگی روزمره و حرفهای ما اهمیت ویژهای دارد و به ما یادآوری میکند که هر فرصتی باید به درستی مورد استفاده قرار گیرد.
نوبت
لغت نامه دهخدا
مطربان ساعت به ساعت بر نوای زیر و بم
گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه...
نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی
نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه.منوچهری.سیُم نوبت هزار دینار دیگر بستد و دردل آورد که آن اندیشه بد بود. ( قصص الانبیاء ص 176 ). هاجر تشنه شد و به طلب آب به کوه صفا شد، هفت نوبت از این کوه تا بدان کوه رفت. ( قصص الانبیاء ص 50 ). وآن سنت شد که همه حاجیان هفت نوبت از این کوه بدان کوه روند. ( قصص الانبیاء ص 50 ).
نفس من ز درد همنفسان
چند نوبت به یک زمان بگسست.خاقانی.در یک نوبت هزار نفر از وجوه دیلم از حشم الیسع جدا شدند و به حضرت عضدالدوله پیوستند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 290 ).
به روزی دو نوبت برآرای خوان
سران سپه را یکایک بخوان.نظامی.دگر نوبت آمد به نزدیک شاه
نکرد آن فرومایه در وی نگاه.سعدی.سگی را لقمه ای هرگز فراموش
نگردد گر زنی صدنوبتش سنگ.سعدی.پدر گفت ای پسر تو را در این نوبت فلک یاری کرد. ( گلستان ).
|| وقت چیزی. ( غیاث اللغات ). وقت. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( آنندراج ). هنگام. زمان.موقع. ( ناظم الاطباء ). وقت کار کسی بعد از آنکه همان کار را پیش از او کسی انجام داده یا بعد از او انجام دهد. ( فرهنگ فارسی معین ). پستا. ( یادداشت مؤلف ):
مار یغتنج اگرْت دی بگزید
نوبت مار افعی است امروز.شهید ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).مگر کز شمار تو آید پدید
که نوبت به فرزند من چون رسید.فردوسی ( از فرهنگ فارسی معین ).از این پس همه نوبت ماست رزم
تو را جای تخت است و بگماز و بزم.فردوسی.مرا بود نوبت برفت آن جوان
ز دردش منم چون تن بی روان.فردوسی.باش تا سال دگر نوبت که را خواهد بُدَن
تا که رامی بایدم زد بر سر وی پوستین.منوچهری.من که ابوالفضلم ایستاده بودم نوبت مرا بود.( تاریخ بیهقی ص 404 ).
فرهنگ معین
(نُ بَ ) [ ع. نوبة ] (اِ. ) ۱ - بار، دفعه، کرت. ج. نوب. ۲ - وقت،هنگام.۳ - خیمه، خیمة پاسبانی. ۴ - پاس، نگهبانی. ۵ - هر کاری که به طور متناوب انجام شود.
فرهنگ عمید
۲. بار، دفعه، کرت، مرتبه: به روزی دو نوبت برآرای خوان / سران سپه را یکایک بخوان (نظامی۵: ۱۰۹۳ ).
۳. [قدیمی] دوران، زمان.
۴. [قدیمی] امری که دارای نظم وترتیب باشد.
۵. [قدیمی] قراول، کشیک.
۶. [قدیمی] طبل، کوس.
۷. [قدیمی] کوس یا دهل بزرگی که چند بار در شب و روز در بارگاه سلاطین نواخته می شد.
۸. [قدیمی] بارگاه، خیمۀ بزرگ.
فرهنگ فارسی
(اسم ) ۱- وقت هنگام. ۲ - بار دفعه: و میان ایشان پنج نوبت مصاف افتاد.. ۳- دولت اقبال.۴- مجال فرصت. ۵- هنگام نقارهزدن. ۶- نقاره. ۷- خیمه بزرگ بارگاه: نه دیر پاید تا شاه سازد از پی تو سرای پرده ز خورشید ونوبت از کیوان. ( ازرقی.چا.۸ ) ۷۸- پاس نگهبانی قراولی. ۹ - وقت کار کسی بعد از آنکه همان کار را پیش از او کسی انجام داده یا بعد از او دیگری انجام دهد: مگر کز شمار تو آید پدید که نوبت بفرزند من چون رسید. ( شا.بخ.۱٠ ) ۴۶:۱- ( شطرنج نرد ) هنگام بازی هر حریف. ۱۱- نوبه.یا به نوبت.یکی پس از دیگری: این اسم از مناوبت دوشریک گرفتهاند که در سفری یک مرکوب دارند و بنوبت برنشستند. یا نوبت پنج.پنج نوبت.یا نوبت پنجگانه ( پنجگانه ).پنج نوبت.یا نوبت مرتب.از اصناف چهاردهگانه تصانیف که که نزد قدما اکمل تصانیف موسیقی بودهاست و آن مشتمل است بر چهار قطعه ( قول غزل ترانه و فرو داشت ).یا نوبت نیکو داشتن.حفظ الغیب کردن:... و عبدوس را حقی نیکو بگزارد تا نوبت نیکودارد و دو عذر بازنماید...
فرهنگستان زبان و ادب
{shift} [عمومی] نوبت های زمانی معین برای کار در طول شبانه روز
[علوم نظامی] ← نوبت پرواز
دانشنامه آزاد فارسی
ویکی واژه
turno
نوبة
بار، دفعه، کرت.
نوب.
وقت، هنگام.
خیمه، خیمة پاسبانی.
پاس، نگهبانی.
هر کاری که به طور متناوب انجام شود.
جمله سازی با نوبت
نوبتی زد نوبت عشرت بزن بر طبل چنگ مطربا ساز طرب کن جنگ اندر چنگ کن
چند نوبت نجم دین کبرای ما آمد اندر پیش آن کان صفا
پنج نوبت بزن اکنون که سراپرده حسن با شرف خانه خورشید برابر زده ای