زجرکش

لغت نامه دهخدا

زجرکش. [ زَ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) زجر کشنده. ستمکش. آنکه آزار کشد و تحمل ستم کند. که تحت حکومت یا رژیم ستمکارانه ای بسر برد. که در زندگی با حوادث آزار دهنده و مصائب روبرو باشد. که آزار دیگران را تحمل کند. که بار زحمت دیگران بدوش کشد. رجوع به زجر، زجرکش ، زجر کشیدن ، زجرکش شدن و زجر دیدن شود.

فرهنگ فارسی

ستم کش زجر کشنده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای استخاره کن استخاره کن فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت