زبونان

لغت نامه دهخدا

زبونان. [ زَ ] ( ص ، اِ ) ج ِ زبون. ناتوانان. عاجزان. دست وپابستگان. زیردستان :
بهو گفت ، با بسته دشمن به پیش
سخن گفتن آسان بود کم و بیش
توان گفت بد، با زبونان دلیر
زبان چیر گردد چو شد دست چیر.اسدی ( گرشاسب نامه ص 115 ).

فرهنگ فارسی

جمع زبون ناتوانان زیر دستان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال عشق فال عشق فال تاروت فال تاروت فال ای چینگ فال ای چینگ