رای مند

لغت نامه دهخدا

رای مند. [ م َ ] ( ص مرکب ) خداوند رای. بارای. باتدبیر. عاقل. خردمند. باعقل. بخرد :
خنک مرد داننده رای مند
به دل بی گناه و به تن بی گزند.اسدی.

فرهنگ فارسی

خداوند رای . تدبیر

فرهنگ اسم ها

اسم: رای مند (پسر) (فارسی) (تلفظ: raymand) (فارسی: رایمند) (انگلیسی: raymand)
معنی: صاحب نظر و دانا

فرهنگستان زبان و ادب

رأی مند
{voter , qualified elector, qualified voter, legal voter} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] فردی که واجد شرایط رأی دادن است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال رابطه فال رابطه فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ماهجونگ فال ماهجونگ