زبان زدن

لغت نامه دهخدا

زبان زدن. [ زَ زَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از حرف زدن و سخن گفتن باشد. ( فرهنگ رشیدی ). کنایه از سخن گفتن باشد. ( آنندراج ) :
اگر خواهی سخن گویی سخن بشنو سخن بشنو
زبان آنکس تواند زد که اول گوش گردد او.نخشبی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - با زبان چشیدن ( طعامی را ) ۲ - ( مصدر ) سخن گفتن حرف زدن .
کنایه از حرف زدن و سخن گفتن باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم