لغت نامه دهخدا دلخون. [ دِ ] ( ص مرکب ) اندوهگین. غمناک. دل آزرده. محزون. غمین. آرزده دل. رنجیده خاطر. || کنایه از مهجور و مشتاق.( برهان ) ( آنندراج ). || متفکر در حل مسائل غامضه و امور عظیم. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).
فرهنگ فارسی خونین دل، دل افگار، آزرده دل، اندوهگین( صفت ) ۱ - اندوهگین غمناک . ۲ - آزرده دل رنجیده خاطر . ۳ - مشتاق آرزومند . ۴ - مهجور هجران کشیده .