خراباتی

لغت نامه دهخدا

خراباتی.[ خ َ ] ( ص نسبی ) کسی که در خرابات و می خانه تردد کند و اهل خرابات باشد. ( از ناظم الاطباء ) :
خراباتیان را صلایی زنم.نظامی.چون خراباتی نباشد زاهدی
کش به شب از درد آید شاهدی.سعدی.گمان بردم که طفلانند ز پیری من سخن گفتم
مرا پیری خراباتی جوابی داد مردانه.سعدی.من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست
بیشتر زین چه حکایت بکند غمازم.سعدی.من خراباتیم و باده پرست
در خرابات مغان بیخود و مست.همام تبریزی.خراباتی شدن از خود جدایی است
خودی کفر است اگر خود پارسایی است.شبستری.

فرهنگ عمید

۱. کسی که پیوسته در خرابات است.
۲. (تصوف ) ویژگی انسان کاملی که به معارف الهی دست یافته است.

فرهنگ فارسی

کسی که در خرابات و می خانه تردد کند و اهل خرابات باشد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم