حاجت روا کردن

لغت نامه دهخدا

حاجت روا کردن. [ ج َ رَ ک َ ] ( مص مرکب ) اسعاف. اسئال. انجاح. نجح. حاجت روا کردن خواستن. استنجاز. استنجاح. تنجز. برآوردن نیاز کسی :
گوید که هم جلالت کعبه است قصر شاه
هر حاجتم که باشد در وی روا کنم.مسعودسعد.

فرهنگ فارسی

اسعاف انجاح
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال زندگی فال زندگی