خاک روب

لغت نامه دهخدا

خاک روب. ( نف مرکب ) کَنّاس. ( دهار ) ( آنندراج ). آنکه خاک روبد :
خاک روبی است بنده خاقانی
کز قبول تو نامور گردد.خاقانی.شاهنشه دو کون محمد که هر صباح
آید بخاک روب درش بر سر آفتاب.علی خراسانی ( از آنندراج ). || ( اِ مرکب ) نخج. گیائی درشت باشد که خاک روبان بدان زمین روبند. ( فرهنگ اسدی ). جاروب. ( آنندراج ). آنچه بدان خاک روبند :
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را.حافظ.چون پر و بال سمندر خاک روب آتشم
ننگ می آید ببوی گل هم آغوشی مرا.طالب آملی ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. آن که خاک و آشغال را از زمین میروبد و پاک می کند، رفتگر.
۲. (اسم ) جاروب: گر چنین جلوه کند مغبچهٴ باده فروش / خاک روب در میخانه کنم مژگان را (حافظ: ۳۴ ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) آنکه خاک و آشغال کوچه و محله را پاک کند . ۲ - کناس . ۳ - ( اسم ) جاروب جارو .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم