لغت نامه دهخدا
به شبگیر چون ریسمان برشمرد
دوچندان که هر بار بردی ببرد.فردوسی.دوچندان که رشتی به روزی برشت
شمارش همی بر زمین برنوشت.فردوسی.- دوچندان شدن ؛ دوبرابر شدن. دو چندان گردیدن. تضاعف. مضاعف شدن. ( یادداشت مؤلف ) :
گر بپسندیش دگرسان شود
چشمه آن آب دوچندان شود.نظامی.- دوچندان گردیدن یا گشتن ؛ تضعیف. مضاعف کردن. دوبرابر شدن :
دزدی بوسه عجب دزدی پرمنفعتی ست
که اگر باز ستانند دوچندان گردد.صائب.